کد مطلب:154031 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:122

قمر بنی هاشم در میدان کارزار
جناب ابوالفضل العباس وقتی برادران خود را به میدان فرستاد و به شهادت رسیدند و امام علیه السلام دیگر یار و یاوری نداشت بخدمت برادر آمد و اجازه میدان خواست، امام علیه السلام فرمود: انت حامل لوائی. «تو پرچمدار منی» اگر كشته شوی دشمن بر من چیره می شود.

ابی الفضل عرض كرد: برادر سینه ام تنگ شده و از زندگی سیر گشته ام.

امام فرمود: حال كه عزم رفتن به میدان كارزار داری قدری آب برای این اطفال كه از شدت عطش فریادشان بلند است بیاور.

سقای كربلا مشك آب بدوش افكند و سوار بر اسب شد و در مقابل لشكر دشمن ایستاد و پس از نصیحت مردم، به ابن سعد خطاب كرد و فرمود:

پسر سعد! این حسین پسر دختر رسول خدا است كه شما همه یاران و اهل بیت او را كشتید، زنان و فرزندانشان تشنه اند آن ها را آب بدهید كه دلهای آنان از تشنگی می سوزد و مع ذلك می گوید: مرا رها سازید تا به روم یا هند بروم و عراق و حجاز را به شما واگذارم.

همه سپاه در سكوت فرورفتند، شمر ملعون صدا زد: پسر ابوتراب اگر همه دنیا را آب بگیرد و در اختیار ما باشد یك قطره به شما نمی دهیم مگر آنكه بیعت یزید را بپذیرید. قمر بنی هاشم از آنان مأیوس شد و به نزد برادر برگشت و طغیان و سركشی دشمن را به عرض امام رسانید ولی در همین حال صدای العطش العطش، الماء الماء كودكان بلند شد، ابی الفضل نگاهی به چهره كودكان افكند مشاهده كرد لب ها از كثرت تشنگی خشك و چهره ها تغییر كرده آب بدنشان تمام شده و مشرف به مرگند لذا بدون تأمل شتابان به سوی شریعه برگشت و چون برابر نگهبانان شریعه فرات رسید به آنان حمله كرد و آنها را از


شریعه دور گردانید و وارد شریعه فرات شد و مشك را پر از آب كرد سپس كفی از آب برگرفت و خواست بنوشد كه بیاد تشنگی برادر افتاد: و اعترف من الماء غرفة ثم ذكر عطش الحسین (ع) فرمی بها و قال:



1- یا نفس من بعد الحسین هونی

و بعده لا كنت ان تكونی



2- هذا الحسین وارد المنونی

و تشربین بارد المعین



1- «عباس زندگی بعد از حسین خواری است مبادا بعد از او زنده بمانی».

2- «حسین از تشنگی نزدیك بمرگ است و تو آب گوارا می آشامی».

آب را بر روی آب ریخت و از شریعه خارج شد، نگهبانان و موكلین شریعه اطرافش را گرفتند و قمر بنی هاشم در حالی كه به آنها حمله می كرد این رجز را می خواند:



1- لا ارهب الموت اذا الموت زقا

حتی اواری فی المصالیت لقی



2- نفسی لسبط المصطفی الطهر وقا

انی انا العباس اغدو بالسقا



و لا اخاف الشر یوم الملتقی

1- «وقتی كبوتر مرگ بالای سرم پرواز كند از مرگ نمی هراسم تا شمشیرهای كشیده مرا در بر گیرند».



2- «زیرا جانم را فدای سبط پیامبر برگزیده می كنم، من عباس كه لقب سقا به من داده شده است و از سختی جنگ ترس و واهمه ای ندارم».

در این هنگام كه دشمن از برابر ابی الفضل العباس می گریخت و تاب تحمل ضرب شصت او را نداشت، زید بن ورقاء حنفی كه در پشت درخت كمین كرده بود دست راست قمر بنی هاشم را قطع نمود و آن جناب پرچم و شمشیر را به دست چپ گرفتند و چنین رجزخوانی نمود:



و الله ان قطعتم یمینی

انی احامی ابدا «دائما» عن دینی



و عن امام صادق الیقین

نجل النبی الطاهر الامین



«بخدا سوگند اگر چه دست راستم را قطع نمودید من پیوسته از دینم حمایت می كنم و همچنین از امام راستین كه به حق و یقین فرزند پیامبر پاكیزه و امین است حمایت خواهم كرد». آنگاه حكیم بن طفیل سنبسی از كمین برآمد و دست چپ عباس علیه السلام را


قطع كرد قمر بنی هاشم پرچم را به سینه چسبانید (چنانكه جعفر طیار در موته پس از قطع دستهایش پرچم را به سینه چسبانید) و این رجز را می خواند:



یا نفس لا تخشی من الكفار

و أبشری برحمة الجبار



مع النبی السید المختار

قد قطعوا ببغیهم یساری



فاصلهم یا رب حر النار

«عباس از كفار بیم و هراسی نداشته باش كه ترا به رحمت پروردگار جبار و هم نشینی با پیامبر بزرگ و برگزیده بشارت باد، خدایا اینان به ستم دستم را قطع نمودند پس حرارت آتش را به آن ها بچشان».



در بعضی از مقاتل آمده كه ابی الفضل بعد از آن كه دستهایش قطع شد مشك را به دندان گرفت و به مركب فشار می آورد كه سریع حركت كند و تمام همش این بود كه آب را به لب تشنگان حرم برساند كه ناگاه تیری بر مشك آب اصابت كرد و آب بروی زمین ریخت در این موقع كه ابی الفضل ناامید شد متحیر در وسط میدان ایستاده بود كه مردی از قبیله تمیم از فرزندان ابان بن دارم با عمود آهنین به فرق مباركش نواخت كه از اسب به زمین افتاد.

و نادی باعلی صوته: ادركنی یا اخی.

«با صدای بلند فریاد زد: براد مرا دریاب».

امام علیه السلام خود را به نعش برادر رسانید و او را دست بریده و چهره مجروح و شكسته و چشمان تیرخورده یافت.

فوقف علیه منحنیا و جلس عند رأسه یبكی حتی فاضت نفسه و قال: الان انكسر ظهری و قلت حیلتی.

«امام با كمر خمیده كنار نعش برادر ایستاد و چون قدرت ایستادن نداشت در كنارش بر زمین نشست و شروع كرد به گریه كردن تا ابی الفضل جان به جان آفرین تسلیم كرد آنگاه فرمود: الان كمرم شكست و چاره ام از هم گسست». حسین كه نمی توانست بدن حضرت ابی الفضل را به خیمه گاه ببرد با حالتی افسرده و چشمانی اشكبار به سوی خیمه ها برگشت، سكینه به استقبال پدر آمد، پرسید: این عمی؟ عمویم چرا نیامد؟ فرمود:


شهید گردید.

زینب سلام الله علیها كه این خبر را شنید غم های دنیا بر او هجوم آورد و دست ها را بر سنیه نهاد و فریاد می كشید: وا اخاه، وا عباساه وا ضیعتنا بعدك. «برادر عباس پس از تو ما دیگر احترامی نداریم [1] .


[1] ابصار العين ص 30 - اعيان الشيعه 608:1 - بحار 40:45 - مقاتل ص 84 - حياة الحسين 264:3 - قاموس الرجال 243:5.